یک آرم یا یک تاریخ؟ - ع. طارق


گردش کف را چو دیدی مختصر
حیرتت باید‌، به دریا در نگر
آرم سازمان مجاهدین خلق ایران
به آرم شفق فام سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران -که در زمینه‌یی از شیری سپیده‌دم‌، پیوسته بر عقابگیر قله‌های شرف در اهتزاز است- باید دوباره چشم گشود. باید چشم دوباره بین را دوباره گشود و در دوباره ها‌، دوباره نگریست؛ بقول قرآن:
«... فارجع البصر هل تری من فطورٍ / ثمّ ارجع البصر کرّتین»
(ملک- بخشی از آیات 3 و 4).
«... دوباره نگاه کن آیا شکافی می‌بینی؟ پس دوباره نگاه کن (سطح شناخت را ارتقاء بده و پس پشت نمودها را بنگر) »

بله باید چند باره و هر بار با میزان بیشتری از تعمق نگریست تا پی برد که این آرم‌، فقط یک آرم نیست؛ آن چنان که پرچم سرخ عاشورا‌، فقط یک پرچم؛ و درفش کاویانی یک سمبل. تاریخ سکوت کرده است و معلوم نیست‌، چند میلیون برده - زیر خرسنگ‌های سهمگین‌، در صفیر هول آور شلاق- جان‌باخته و جزیی از خشت و ساروج دیوارها شده‌اند تا کلمه‌یی‌ کوچک مانند «برده» به فرهنگ بشری راه یافته است؛ چه رسد به این‌که اعتراضی شکل بگیرد و شورشی برانگیخته شود.

جاده‌ها را اگر از تعداد دارها و صلیب‌های افراشته در دو سوی آن باز نمی‌شناسیم‌، از جاده چیزی نمی‌دانیم و معلوم است جاده را نشناخته‌ایم؛ جاده بیانگر‌، راهها و گامهای پیموده است. راه‌، گاه با گام پیموده می‌شود‌، در تماس پا و راه؛ گاه روی دار و گاه با تاجی از خار بر سر‌، روی صلیب.

چه نغز و با مسما گفت، آن‌که گفت:
گر مرد رهی، میان خون باید رفت
از پای فتاده سرنگون باید رفت
تو خود پای به راه درنه و هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت


دیوار چین اگر تا امروز سرپا ایستاده، به‌خاطر تپش مدام قلب بردگان است. اگر این برجسته‌ترین دست ساخته انسان را می‌توان در فضا تشخیص داد، به‌خاطر قیمتی است که بشریت برای آن پرداخته است. این دیوار یک دیوار نیست‌، اجتماعی از انسان در هیأت دیوار است‌، دیواری انسانی؛ یا انسانی دیواری. هر چه می‌خواهید‌، بنامیدش. در هر حال‌، آنچه چشم گشودن به آن از هوای تنفس و نان شب واجب‌تر است‌، این‌که کلمات ساده به دست نیامده‌اند. پای هر کلمه دست‌کم خون‌، جان‌، احساس و تپش قلب یک انسان و یک زندگی رفته است. کلماتی هستند که به بهای حیات نه یک انسان‌، نه ده و صد که شاید هزاران تمام شده‌اند. دور نرویم‌، از زمره این کلمات‌، کلمه مقدس و ممنوع «آزادی» است. چرا باز جای دور می‌روم‌، همین لحظه‌، کلماتی که روی کاغذ جاری می‌شوند - اگر نیک نظر کنیم - جان و خون انسانها را در آنها می‌بینیم؛ خدا، بی‌دلیل به قلم و کلمه سوگند نخورده است.

کلمه «کاغذ» ابتدا به ساکن، تر و تمیز ‌و معصوم می‌نماید‌، اما اگر آن را زیر ذره‌بین بگذاریم‌، در هجاهایش، فریاد کارگران انگشت بریده کارخانه‌های چوب بری را خواهیم شنید؛ نیز صدای خشک تبر و داغی آهسته فرو چکیدن عرق را و... با همین استنباط، خلق ما در عطشی دم افزون برای نیل به آزادی، پیوسته از عزیزترینهای خود مایه پرداخته. تمام این سرمایه‌ها اکنون در نام «مجاهد خلق» متکاثف شده است. آیا این مایه‌گذاریها به هدر رفته؟ اگر این‌گونه بود‌، هست و خواهد بود؛ باید در دمیدن خورشید تردید کرد و گفت تابش ماه و زلالی آب دروغ است... نه! هرگز!

باران هنگامی که می‌بارد‌، حتی یک قطره آن به هدر نمی‌رود. گل سرخ امتداد باران در سفر طولانی خاک است؛ اگر این واقعیت را در پهنه طبیعت ندیده‌ایم در آرم سازمان مجاهدین به چشم ببینیم.

چرا سمبلهایی که آرم را می‌سازند‌، تکاندهنده‌، غرور برانگیز و حرکت‌آفرین هستند؟ چرا یک نقاشی معمولی این میزان از تأثیرگذاری را ندارد؟ آیا هیچ‌گاه شده‌، در آرم سازمان مجاهدین‌، سیمای متفکر و ژرف حنیف‌نژاد را به چشم ببینیم؟ سیمایی که در امتداد شکوفان خود به چشمان هوشیار و صمیمی مسعود می‌رسد. دیده‌اید خطوط چهره حنیف و مسعود چقدر شبیه به هم است و به هر یک از آنان که می‌نگری، آرم سازمان را می‌بینی. از روزی که مریم مسئول اول سازمان شد‌ه است از هر زاویه که به آرم نگاه می‌کنی، بجز سیمای او در آن دیده نمی‌شود. گاه فکر می‌کنم آرم سازمان - با این‌که همیشه سرخ است- ولی گاهی؛ نه حتی گاهی، همیشه‌، سبز می‌نماید.

آری، باید دوباره به آرم نگریست؛ تا رازهای مکنون آن را دریافت. این آرم اکنون قلب یک خلق در زنجیر است که در جای جای میهن اسیرمان می‌تپد. امروز هیچ انسان منصفی نیست که یکبار اسم مجاهدین را شنیده و در خلوت‌، وجدان خود را به داوری نخواند. پس باهم تماشای این نماد زیبا می‌نشینیم:
نام مجاهد‌، خود‌، خود را بیان می‌کند. مجاهد یعنی بن‌بست شکن و تلاش کننده تا فراسوی طاقت؛ برای ممکن کردن ناممکن ها. مصداق تمام‌عیار آیه «فضّل اللّه المجاهدین علی القاعدین أجراً عظیماً ».

واژه‌های گویای این آیه‌، نمایانگر این است که مجاهدین‌، اسلام انقلابی را - با قطره قطره خون یارانشان- از حلقوم هیولای اسلام خواری به‌نام خمینی و سایر مرتجعان بیرون کشیده‌اند.
ناگفته پیداست‌، این مهم‌، اغلب با قرار گرفتن استخوانهای ترد و قلبهای ملتهب مجاهدین‌، در میان آرواره‌های هیولا‌، انجام یافته است.

ستاره آرم‌، سمبل پیشتاز بودن مجاهد خلق در ظلمانی‌ترین شب تاریخ این آب و خاک است. مجاهد پیوسته - با سپر کردن سینه خویش در برابر گلوله‌ها و دشنه‌ها- راه گشوده است. او با برافروختن مشعل وجود خویش‌، از سپیده‌یی ‌نزدیک بشارت می‌دهد.

سندان‌، نماد پتکها و کوره‌هاست؛ صدای آنانی را بازتاب می‌کند که صدای گدازانشان بر سندانها خاموش شده است؛ آنانی که در جستجوی روزنه‌یی از نجات‌، ضربات پتک ها را دوام می‌آورند و پیش از آن‌که چهره‌هایشان در کوره‌ها تافته شود‌، خود با چهره‌هایی گداخته به شب تمکین نمی‌کنند؛ از این‌گونه است، داس. در داس آرم، خطوط پیشانی عرق کرده دهقانان را می‌توان دید در عین‌حال هلال داس اشارتی‌ست به دمیدن ماه نو و این‌که شب را دوامی نیست.

«مجاهد» دستی است‌، برخاسته از فریاد مظلومان. این دست امتداد آه سوزان مادران است؛ فریادی‌ست جسمیت یافته؛ قامت اعتراض آنانی‌است که رهبری شایسته می‌طلبند. این دست پاسخی است به آیه 75 سوره نساء:
«وما لکم لا تقاتلون فی سبیل‌اللّه والمستضعفین من الرّجال والنّساء والولدان الّذین یقولون ربّنا أخرجنا من هـذه القریة الظّالم أهلها واجعل لّنا من لّدنک ولیّاً واجعل لّنا من لّدنک نصیراً ».

«شما را چه شده است چرا پیکار نمی‌کنید در راه خدا زحمتکشان و استثمار شدگان؛ مردان، زنان و کودکانی که فریاد می‌زنند پروردگارا! ما را خارج کن از این سرزمینی که ستمپیشگان بر آن حاکم هستند و قرار ده برای ما یاری‌کننده و رهبری ذیصلاح».

«این دست» در همه جا حاضر است؛ در میدانها‌، کوچه‌ها و خیابانها و حتی در شکنجه‌گاهها‌، و هر جایی که تنی شلاق می‌خورد و چشمی از حدقه بیرون کشیده می‌شود و دهانی یاری می‌خواهد. این دست در قله خود به مشت منتهی می‌شود. مشت، نماد مقاومت و اعتراض است اما گاه اعتراض خشک و خالی، به جایی نمی‌رسد و البته که باید برای احقاق حقوق به یغما رفته‌، دست به سلاح برد. این‌جاست که باید تفنگ میرزا را از طاقچه خاطرات غبار گرفته برداشت و باقی راه را با تفنگ ادامه داد.

این تفنگ‌، تفنگ ستار هم هست. آری شمشیر حماسی بابک هم هست. این تفنگ همان تیری‌ست که آرش آن را به سوی توران پرتاب کرد؛ این تیر هنوز در هواست؛ تا چه وقت مرز فرزندان البرز را باز ترسیم کند. با این‌حال‌، تفنگ هیچ‌گاه هدف نیست‌، وسیله از میان برداشتن بی‌عدالتی، حق کشی استثمار و برقرار ساختن جامعه‌یی ‌آزاد و آباد؛ با شاخص شاخه زیتون است یعنی صلحی جهانی و همگانی. شاخه زیتون حرف نهایی‌ست. برگهای سبز آن‌، سرانجام - بر منقار کبوتران انسانی- سپیده دم فردا‌، تمام جهان را در خواهد نوردید و از زمین تا ثریا شاخ و برگ خواهد گسترد. جامعه‌یی که مجاهدین به آن نظر دارند‌، جامعه‌یی ست که قبل از هر چیز عشق و انسان بر آن حکم می‌رانند و به جای سکه و ریا‌، احساس و قلب‌، خیابانهای آن را فتح خواهد کرد.

***

اگر نام «مجاهد» امروز در کانون تلاشها و تپشهای آزادیخواهانه قرار گرفته‌، محصول پرداختی گزاف است. این گوهر شب فروز را قبل از هر چیز حنیف بنیانگذار - با کاوشی سخت- از اعماق تاریخ ایران فرا چنگ آورد و مانند بذری در قلب عاشق خود کاشت؛ تا کم کم در جانش ریشه دوانید.

سحرگاه چهارم خرداد‌، هنگامی‌که او به سپیدی ابرها سفر کرد‌، بذر او ساقه شده و بر ساقهای خود راست ایستاده بود‌، از این‌رو نگاهبانی آن را - در آن دیدار کوتاه و تاریخی خویش - به مسعود سپرد و از آن پس‌، این نهال نوپا‌، قلب به قلب‌، دست به دست‌، خاطره به‌خاطره و زخم به زخم به بیرون زندان راه جست؛ جوانه‌هایش را تکثیر نمود و به درختی برگ افشان تبدیل گشت. شریران می‌پنداشتند‌، با اعدام بذرکاران‌، می‌توانند مانع رشت بذر شوند و شگفتا که هر زخم آن را شکوفاتر کرد؛ تا رسیدیم به امروز تا سخن ها همه از جنگل باشد و رویشی در فراسوی جغرافیا...

وقتی در پرتو این همه پیشرفت‌، چشم به پیشینه پرافتخار و آینده تابناک می‌دوزیم‌، غرق شگفتی می‌شویم و دلمان می‌خواهد این آیه مبارکه را بخوانیم و باز بخوانیم و چشمانمان را با لذت بر هم بنهیم و در معنای ژرف آن غوطه‌ور شویم:
«کلمهً طیّبةً کشجرةٍ طیّبةٍ أصلها ثابت وفرعها فی‌السّماء» (ابراهیم 24).
«کلمه پاک مانند درختی‌ست با ریشه‌یی استوار و شاخه‌هایی برافراشته تا آسمان».

شگفتا! گفت: «کلمه» و برای این‌که از کلمه برداشتی انتزاعی نداشته باشیم‌، در تصویری گویا از پدیده‌یی به‌نام درخت استفاده کرده است. پس‌، کلمه‌، فقط کلمه نیست؛ همان‌طور که گفته شد‌، هویتی انسانی دارد؛ آن هم چه کلمه‌یی! طیب و منطبق با قانونمندیهای تکاملی آفرینش.

***
در پنجاهمین سال شکوفایی نام «مجاهد خلق»، ماندگاری این «کلمه پاک» بیش از پیش مهر می‌شود. امروز بر کسی پوشیده نیست که ایران و آینده ایرانی در تداوم این نام زیبا رقم می‌خورد؛ بنابراین با تمام قوا برای دفاع از آن بپا خیزیم و بدانیم نه فقط از یک سازمان که از هویت ایران و از تمام ارزشهای انسانی دفاع می‌کنیم؛ ارزشهایی که در زمانه ما در هجوم عفریت بنیادگرای مذهبی، در خطر نابودی قرار گرفته‌اند.
آری، آرم سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران‌، نه فقط یک آرم که یک تاریخ تجسم یافته در کرانه سمبل‌هاست. پنجاهمین تولد آن، بازنمون نیمی از تاریخ معاصر ایران، در تب و تاب دم‌افزون برای نیل به آزادی است. مبارک! مبارک! مبارک!