سی تير و سياست آمريكا

 از دو 30تير سخن به ميان است: 30تير 1331, كه قيام دلاورانه مردم به حمايت از دكتر مصدق به سقوط دولت چهار روزه قوام السلطنه انجاميد و 30تير1360, كه آقاي مسعود رجوي در آن روز شوراي ملي مقاومت ايران را بنيان نهاد.
در خيزشهاي سال 1388 مردم به پاخاسته خطاب به اوباما شعار مي دادند: «اوباما, اوباما, با اونايي يا با ما؟». در اين نوشته, با نگاهي گذرا به آن زمان و اين زمان, در پي آن خواهيم بود كه دولتمردان آمريكايي در اين سالهاي دور و نزديك, با مردم ايران در راه آزادي اين سرزمين سوخته دل همگام و هم پيمان بودند و يا با دشمنان مردم ايران.
     «يا مرگ, يا مصدّق»
     طي حكومت دو سال و چند ماهة دكتر مصدّق مردم, بارها, حمايت خود را از او نشان دادند. به عنوان نقطة اوج اين اظهار حمايتها, مي توان از قيام ملّي روز 30تير 31 نام برد كه طي آن مردم يكپارچه با شعار «يا مرگ, يا مصدّق», عليه دولت چهار روزة قوام السّلطنه به پاخاستند و وفاداري خود را به آرمان به حقّ دكتر مصدّق ـ آزادي و استقلال ـ نشان دادند. تظاهرات اعتراض آميز مردم, سراسر كشور را فراگرفت. سيل تلگرام و نامه, در اعتراض به حكومت قوام السّلطنه و پشتيباني از دكتر مصدّق, از سرتاسر ايران به سوي  تهران روان شد. در شهرهاي خوزستان كارگران دست از كار كشيدند. شهر تهران نيز از 29تير به حال تعطيل درآمد. در آن روز و به ويژه فرداي آن روز, انبوه مردم با شعار «يامرگ, يا مصدّق», «مصدّق پيروز است», «مرگ بر قوام السّلطنه», به خيابانها ريختند و با نيروهاي ارتشي و شهرباني كه براي مقابله با تظاهركنندگان از سوي فرمانداري نظامي بسيج شده بودند, به مقابله پرداختند. خبرنگار روزنامة كيهان مشاهدات خود را در روز 30تير بدين شرح نقل كرده است: «... گذشته از تعطيل بازار و مغازه ها, رانندگان اتوبوسهاي شهري و كارگران كارخانه ها و كارگاهها دست از كار كشيده و به تظاهركنندگان پيوسته بودند. كوشش ماٌموران انتظامي براي جلوگيري از تعطيل ادارات شكست خورد. از ساعت 9صبح به بعد, ادارات دولتي هم تعطيل گرديد. به علت اعتصابِ كارگران راه آهن, قطارهاي مسافري و باري نيز ازكار بازماند... حوالي ظهر زد و خورد در ميدان بهارستان, اِكباتان, ناصرخسرو و بازار به اوج شدّت رسيد و گروه كثيري كشته و زخمي شدند. در شهرهاي مشهد, آبادان, كرمان, شيراز, تبريز, اصفهان و  رشت... مردم مبارزة روزهاي پيش را به اوج سرنوشت ساز سيام تير رسانده بودند و حماسه آفريني مي كردند... در خيابان اِكباتان جواني كه گلوله خورده بود و در خون خود مي غلتيد, به دشواري برخاست و با انگشتان رنگينشده از خون خود, بر ديوار كنارش نوشت: ”اين خون زحمتكشان ملت ايران است, زنده باد  مصدّق“ و بعد, جان سپرد...
 با اوجگيري قيام, به تدريج, آثار نافرماني در صفوف نظاميان ظاهر شد و خطر پيوستن افسران و سربازان به قيام كنندگان و ايستادگي مردم دربرابر نيروهاي انتظامي, شاه را, سخت, نگران ساخت. قريب 800تن از مردم تهران كشته يا زخمي شده بودند, ولي لحظه به لحظه, مقاومت مردم گسترده تر مي شد و قيام به مرحلة انقلاب مي رسيد... مقارن ساعت چهار بعد از ظهر به دستور شاه نيروهاي ارتش و نيروي انتظامي عقب نشستند. متعاقب بازگشت نظاميان به سربازخانه, قوامالسّلطنه مجبور به استعفا گرديد و مخفي شد... ساعت 7بعد از ظهر, هزاران تن از مردم تهران عازم خانة دكتر مصدّق شدند. رهبر جبهة ملّي در حالي كه به شدّت مي گريست, خطاب به مردم گفت: ”اي كاش مرده بودم و ملت ايران را اين طور عزادار نمي ديدم“... سپس, افزود :”اي مردم! من به جراٌت مي گويم استقلال ايران ازدست رفته بود, ولي شما با رشادت خود آن را گرفتيد“...» (كيهان, 31نيرماه 1331, به نقل از «جنبش ملّي شدن صنفت نفت ايران», غلامرضا نجاتي, ص223).
«نوكر ملت»
مصدق  شيفته مردم و آزادي آنها بود و خود را «نوكر ملت» مي دانست (نطقهاي دكتر مصدّق در دوره شانزدهم مجلس, جلد اول, صفحه2). از نظر او «قانونها, مجلسها و دولتها براي خاطر مردم به وجود آمده اند نه مردم به خاطر آنها... هيچ قانوني بالاتر از ارادة مردم وجود ندارد» (از نطق مصدّق در مجلس در روز 14مرداد 32 براي انحلال مجلس هفدهم). مصدق مي گفت: «وقتي كه ملت، دولتي را سر كار مي آورد و دولت مبعوث ملت است, نمي تواند صداي ملت را خفه كند و نگذارد مردم حرف خودشان را بزنند. خفه كردن صداي مردم كار سياست استعماري است . روش آنهاست كه نفس كسي در نيايد تا هر كاري دلشان مي خواهد بكنند… وقتي اجازه داده شد كه مردم حرفشان را بزنند و انتقاد كنند ، آن وقت دولت هر كاري دلش خواست نمي تواند بكند . بايد به حرف ملت و آرزوهاي ملت توجه كند. موجوديت دولت من روي افكار ملت بود . پس نمي شد جلوي اظهار نظرهاي مردم را گرفت و خفه اشان كرد» (تقريرات مصدق در زندان - … - ص 133)
   سياست آمريكا
  آمريكا در دوره رياست جمهوري ترومن (از حزب دموكرات) تلاش مي كرد كه مصدق را به سازش با انگليس وادارد. در تاريخ 5شهريور 31, آخرين پيشنهاد مشترك ترومن ـ چرچيل توسط سفير آمريكا (هندرسن) و كاردار انگلستان (ميدلتون), طي ملاقاتي به مصدّق تسليم شد, ولي, اين پيشنهاد نيز, به علت همسو بودن با پيشنهادهاي پيشين, مورد قبول مصدّق واقع نشد.
     بعد از كشف توطئه كودتا توسّط سرلشكر زاهدي, سرلشكر حجازي و سرتيپ آريانا در روز 21مهر 31 و روشدن دست دربار و انگلستان در اين ماجرا, در روز 24مهر گزارشي درباره لزوم قطع رابطه با انگستان از راديو ايران خوانده شد و روز 31مهر قطع روابط سياسي با انگستان, رسماً, اعلام گرديد. فرداي آن روز مجلس سنا نيز, كه يكي از كانونهاي توطئه عليه مصدّق بود, منحل شد. وقتي دو هفته بعد از اين تاريخ, يعني روز 14آبان 31 (نوامبر 1952) آيزنهاور, از حزب جمهوريخواه, به رياست جمهوري آمريكا رسيد, روابط ايران و انگليس تاريكترين  روزهاي خود را مي گذرانيد.
      آيزنهاور, به عكس ترومن كه تقويت مصدّق را به مثابه سدّي در برابر نفوذ شوروي در ايران تلقّي مي كرد, «تقويت حكومتهاي ملّي و اصلاحات اجتماعي را براي جلوگيري از پيشرفت كمونيسم  كافي نمي دانست و معتقد بود كه در كشورهايي كه زمينه براي پيشرفت كمونيسم فراهم است, دست زدن به تركيت حكومت و سيستم اجتماعي اين كشورها راه را براي به قدرت رسيدن كمونيستها خواهد گشود... سياست اصولي آمريكا حمايت از ديكتاتورها نيست, ولي, وقتي كمونيستها در همه جاي دنيا آماده بهره برداري از هرگونه تغيير و تحوّلي به نفع خود هستند و در پشت سر هر آشوبي انگشت كمونيستها و  حاميان روسي آنها را ميتوان ديد, بايد با تاٌمل و احتياط در اين راه گام برداريم» («جنگ قدرتها در ايران», بَري روبين, ترجمة محمود مشرقي, چاپ اول, 1363, ص65). وي ادامة وضع بحراني ايران را منجر به قدرت گيري كمونيستها مي دانست. با وجود اين, آيزنهاور, قبل از ورود به اشتراك عمل با انگلستان در براندازي دولت مصدّق, آخرين پيشنهاد نفتي دولت انگلستان را به عنوان مبناي حلّ اختلاف بين ايران و انگليس پذيرفت و طي اعلاميه يي در 18اسفند 31, موافقت خود را با اين پيشنهاد به اطّلاع مصدّق هم رساند. ولي, مصدّق, به علت اين كه اين پيشنهاد مشترك هم مانند پيشنهادهاي پيشين ناقض اصل استقلال ملّي بود, آن را رد كرد و دلايل خود را براي ردّ آن در 29اسفند, طي يك پيام راديويي, به اطّلاع مردم ايران رساند. بعد از ردّ اين پيشنهاد, آيزنهاور در مورد مصدّق به همان نتيجه يي رسيد كه چرچيل از بعد از نخستوزيري در پي انجام آن بود: اقدام براي براندازي دولت مصدّق.
   وقتي با انتخاب آيزنهاور به رياست جمهوري آمريكا, كه طبعاً پشت جبهة قدرتمندي براي دستاندركاران كودتا عليه دولت ملّي مصدّق به شمار  ميرفت, توطئه ها و كينه توزيهاي مخالفان,  شدّت يافت, مصدّق طي يك سخنراني راديويي در روز 16دي 31 از تنها قدرت مشروعي كه مي شناخت ـ مردمـ كمك گرفت و آنها را به دفاع از دستاوردهاي جنبش, كه مي رفت در معرض تهاجم گستردة مخالفان نابود شود, فراخواند. او در اين سخنراني گفت: «هموطنان عزيز! يك اصل ثابت و تغييرناپذير براي حكومتي كه به افكار عمومي تكيه دارد اين است كه هر وقت با مشكلي روبه رو مي شود به منبع قدرت و سرچشمة لايزالِ نيروي ملت متوجّه مي گردد و موجدِ نهضت بزرگ عظيم ملّي را در جريان حوادث و تحوّلات مي گذارد. محتاج به گفتن من نيست بلكه دنيا نيز آگاه است كه رستاخيز بي سابقه و جنبش پرافتخار اخير ايران را هيچ كس جز ملت شالوده گذاري نكرده و اين دست تواناي ملت است كه با تمام بي اسبابي و اقداماتِ تخريبيِ يكصد و پنجاه سالة اجنبي ... قواي اهريمني استعمار را درهم شكسته و طومار غارتگريهاي نيم قرني او را براي ابد برهم پيچيده است» (كارنامة مصدّق و حزب توده, جلد2, صفحه 422).
روز 29دي31 اقشار و طبقات مختلف مردم, به خصوص دانشگاهيان, تظاهرات گسترده يي در پشتيباني از مصدّق برپا كردند.
    كودتاي 28مرداد32
    روز چهارم تير 1332 در جلسه يي در دفتر جان فاستر دالس, وزير خارجة آمريكا, كه در آن هندرسن, سفير آمريكا در ايران, آلن دالس, رئيس سازمان «سيا» و چارلز ويلسون, وزير دفاع آمريكا, حضور داشتند, تصميم نهايي براي سرنگوني دولت مصدّق گرفته شد. هندرسن در همين جلسه گفته بود: «با وضع خطرناك و نوميدكننده يي روبه رو هستيم و با مرد ديوانه يي كه با روسها متّحد خواهد شد, ما انتخاب ديگري نداريم» (كتاب «جمعه», سال اول, شمارة 31, 28فروردين 1359 ـ مقاله «كودتاي 28مرداد به دست آقاي روزولت», نوشتة ناصر پاكدامن).
روز 28مرداد32, كودتاي آمريكايي, دولت ملي دكتر مصدق را ساقط كرد و خواست همه دشمنان آزادي مردم ايران با اين كودتا برآورده شد.
     بعد از اين كودتاي ننگين و اسارتبار, همة كساني كه از موجوديّت راه مصدّق  بقايشان در خطر مي افتاد, دست در دست شاه و سرلشكر زاهدي, به دست افشاني و پايكوبي پرداختند. از جمله, «آيت الله كاشاني», كه خميني با او همراهي داشت, پس از كودتا, طي اعلاميه يي كه از راديو ايران پخش شد, پشتيبانيش را از دولت نظامي سرلشكر زاهدي اعلام كرد. در بخشي از اين اعلاميه گفته شده است: «جاي مسرّت است كه دولت جناب آقاي زاهدي, كه خود يكي از طرفداران جبهة ملّي بود, تصميم دارند كه شرافتمندانه از حيثيّت و آبروي ملت ايران دفاع نموده و در راه اصلاح ملت حدّاكثر فداكاري رابنمايند» (جنبش ملّي شدن صنعت نفت ايران, غلامرضا نجاتي, ص360). همين آخوند مرتجع در جريان محاكمة دكتر مصدّق, در مصاحبه يي با روزنامة «المصري», كه متن آن در كيهان 17شهريور 32 به چاپ رسيد, در انتقاد به مصدّق گفت: «مصدّق برخلاف قانون اساسي قدم برداشت و دستور داد مجسّمه هاي شاه سابق ايران را از جايگاه عمومي بردارند...» و افزود: «مصدّق براي برقراري جمهوريّت مي كوشيد. او شاه را مجبور كرد كه ايران را ترك نمايد, امّا, شاه با عزّت و محبوبيّت چند روز بعد بازگشت... ملت ايران شاه را دوست دارد». همين شخص در حمايت از سرلشكر زاهدي, در روزهاي پس از كودتا, گفت: «من از ژنرال زاهدي مادام كه به منفعت ايران قدم بردارد پشتيباني مي كنم... آن چه امروز بر مصدّق گذشته است نتيجة عدل خداوندي است» (مكتوبات و سخنرانيهاي كاشاني, ج2, ص355). وقتي خبرنگار «اخباراليوم» از او ميپرسد : «نظر شما دربارة مجازات مصدّق چيست؟» در جواب مي گويد: «طبق شرع شريف اسلامي مجازات كسي كه به فرماندهي و نمايندگي كشور در جهاد خيانت كند, مرگ است» (كيهان, 23شهريور 1333).
     روزنامة «نبرد ملت» ـ («نبرد ملت, از طريق اسدالله علم, با دربار در تماس بود... و وجوه بسيار كلاني... از دربار مي گرفت» «تاريخ مبارزات ضدّ امپرياليستي مردم ايران», ص178) ـ حامي و مدافع كاشاني, در روز 29مرداد نوشت: «ديروز تهران در زير قدمهاي مردانة افراد ارتش و مسلمانان ضدّاجنبي مي لرزيد. مصدّق, غولِ پيرِ خون آشام در زير ضربات محوكنندة ارتش و مسلمانان استعفا كرد. حسين فاطمي خائن كه از خطر گلولة برادران نجات پيدا كرده بود, قطعه قطعه شد. نخست وزير انقلابي و قانوني (منظور سرلشكر زاهدي است) براي ملت سخنراني نمود... كليّة مراكز دولتي به تصرّف مسلمانان و قشون اسلامي درآمد و جاسوسان و وطن فروشان و عُمّال خائن مصدّق از ترس انتقام ملت به لانه هاي كثيف خود فرار كردند». اين روزنامه در روز 2شهريور 32 در صفحة اول با تيتر درشت نوشت: «غلبة درخشان حق بر باطل».
   ـ  (عبدخدايي, عامل ترور دكتر فاطمي, طي مصاحبهيي با كيهان 27دي 1359 دربارة كرباسچيان, صاحب امتياز اين روزنامه مي گويد: وي كه عضو «فداييان اسلام» بود «تا 28مرداد با ... كاشاني بود و بعد از 28مرداد با سپهبد زاهدي»).
نزديك به سي سال بعد از اين كودتا, خميني در 30خرداد 60 گفت: «مصدّق اگر  ميماند به اسلام سيلي ميزد, در كودتاي 28مرداد از اسلام سيلي خورد».
   
     مصدّق پاكباز
     حمايت يكپارچة مردم از مصدّق تا كودتاي اسارتبار 28مرداد, به  نحو بارزي, ادامه داشت. ناظران خارجي نيز, بارها, به اين امر اشاره كرده اند. حتّي, «مطبوعات آمريكا, تقريباً, در اين امر متّفق القول بودند كه مصدّق يك چهرة ملّي است و مبارزة او با انگليسيها از پشتيباني افكار عمومي برخوردار است» (جنگ قدرتها در ايران, ص71).
   عشق مردم به مصدّق, بازتاب عشقي بود كه او به مردم داشت و تا آخر عمر هم چنان آن را در قلب خود شعله ور نگه داشت. او براي فداكردن جان خود در راه ملت آماده بود و ميگفت: «تا من و عدّه يي در راه آزادي ازبين نرويم, ملت ايران روي آسايش را نخواهد ديد و به استفاده از حقّ ملّي و حياتي نايل نخواهد شد» (نطقهاي مصدّق در دورة شانزدهم مجلس, ج1, ص30). اين مساٌله حتّي, در نخستين سخنراني راديوييش در روز 7ارديبهشت 30, نيز منعكس است: «هموطنان عزيز! ترديد ندارم كه براي قبول اين كار و بار گراني كه به دوش گرفته ام, ازبين مي روم... ولي, در راه شما جان چيز قابلي نيست و از صميم قلب راضي هستم كه آن را فداي آسايش شما كنم» (تاريخ مبارزات ضدّ امپرياليستي, خليل الله مقدم, ج1, ص9).
     وقتي در پايان عمر, پس از سالها زندان و تبعيد و دوري از مردم, در اواخر پاييز 1345, به علت ابتلا به بيماري سرطان دهان به تهران انتقال يافت و زير نظر ماٌموران سازمان امنيّت تحت معالجه قرار گرفت, خانواده اش, كه موفّق نشده بودند سازمان امنيّت را راضي كنند كه او را براي معالجه به خارج ببرند, تصميم گرفتند براي مداواي او پزشگ از خارج بياورند. وقتي اين تصميم را با خود وي درميان گذاشتند, به اين اقدام اعتراض كرد و گفت: «لعنت بر من و هر كسي كه در اين زمان خرج چندين خانواده از اين مملكت فقير را صرف آوردن پزشگ از خارجه بنمايد... وصيّت مي كنم كه فرزندان و خويشان نزديكم از جنازة من تشييع كنند و مرا در  محلّي كه شهداي سي ام تير مدفونند, دفن نمايند» (جنبش ملّي شدن صنفت نفت ايران, ص455).
     شمع وجود مصدّق پاكباز و آزاده, در صبح روز يكشنبه 14 اسفند 1345, سرانجام به خاموشي گراييد. ساواك شاه كه از جنازة او نيز  وحشت داشت, از انجام آخرين آرزوي او جلوگيري كرد؛ درنتيجه, فرزندان و چند تن از يارانش او را طي مراسم ساده يي در تبعيدگاهش ـ احمدآباد ـ به خاك سپردند.
     تجربة ناتمام
     مصدق, پيشواي كبير نهضت ملّي ايران, در نامه يي كه در پاسخ به نامة شهيد راه آزادي, مصطفي شعاعيان, در روز 20مهر 1341 به وي نوشت, از ناتواني دولتش در برابر توطئه هاي مستمرّ اَيادي دربار و استعمار براي براندازي آن ياد مي كند و مي نويسد: «... علت شكست ما دو چيز بود كه يكي جنبة مادي داشت و ديگري جنبة معنوي. دول استعماري نتوانستند از نفت ايران صرفنظر كنند, جه اِبقاي نفت در دست ملت ايران سبب مي شد ساير كشورهاي نفتخيز هم اِحقاق حق خود را بخواهند؛ اين بود كه با هم متّفق شدند و به هر قيمتي بود دولت را از بين بردند... امّا, اين كه اينجانب در روزهاي 25تا 28مرداد سكوت اختيار كردم, علّت اين بود كه قوايي در اختيار نداشتم. دو افسر از اقوام من حافظ خانه بودند كه آنها را هم بعد محاكمه و محكوم كردند» («پنج نامة سرگشاده به سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران», مصطفي شعاعيان, انتشارات مزدك).
    مصدّق اميدوار بود كه تجربة ناتمام حكومت ملّي, در زماني ديگر و به دست تواناي نسلي خونين پيكر و در انقلابي نوين به بار بنشيند: «چه زنده باشم و چه نباشم اميدوارم و بلكه يقين دارم كه اين آتش خاموش نخواهد شد و مردان بيدار كشور, اين مبارزة ملّي را آن قدر دنبال مي كنند تا به نتيجه برسد... » (از نطق مصدّق در روز 20تيرماه 1330 در مجلس شورا, «نطقها و مكتوبات دكتر مصدّق در دورة شانزدهم مجلس», جلد اول). «من به حسّ و عيان ميبينم اين نهال برومند در خلال تمام مشقّتهايي كه امروز گريبان همه را گرفته, به ثمر رسيده و خواهد رسيد» (نشرية «مجاهد», ش248, به نقل از «مصدق در محكمة نظامي»,ج2).

«شورا», ادامه دهنده راه مصدق
      در روز 30 تيرماه 1360, «شوراي ملي مقاومت ايران» در تهران تاٌسيس شد. به مثابة «سيماي سياسي جنبش مقاومت ايران و جايگزين دموكراتيك و مردمي رژيم خميني»، براي پي ريزيِ يك ائتلاف سياسي از سازمانها و شخصيتهاي مترقي و مردمي, «براي سرنگوني رژيم خميني و استقرار دولت موقت», كه در آن نمايندگان تمامي مردم ايران, از هر قشر و طبقه، با هر نوع گرايش و انديشه و صاحب هر نوع دين و مذهب و يا بدون مذهب, به جز دار و دسته ‌هاي طرفدار شاه و خميني, مي ‌توانند نماينده داشته باشند.
آقاي مسعود رجوي در مقاله «مصدق, 30تير و شورا» كه در ويژه نامه سالگرد 30تير 1331و تاٌسيس شوراي ملي مقاومت ايران, در تابستان 1377 به  چاپ رسيد, درباره «شورا» به عنوان ادامه دهنده راه دكتر مصدق مي نويسد: «... مطّلعين مي ‌دانستند كه در محكمهٌ نظامي در دادستاني ارتش ـ‌ كه در اواخر بهمن 1350 در همين محل فعلي ”دادستاني انقلاب اسلامي“ برگزار شد ‌ـ قبل از صدور احكام اعدام و در آخرين دفاع گفته بودم كه ”من و دوستانم از فرزندان دكتر مصدق هستيم“ و گفته بودم كه ”روز 30 تير 1331 روز تجلّي ارادهٌ خلق بود و در آن روز خلق بر ننگِ تسليم پيروز شد...“
مصدق در محكمهٌ نظامي مي ‌گفت: ”بنده منتظر حكم شما هستم. شما مرا اعدام كنيد. آن اعدام شما براي من بزرگترين افتخار است. تا هزار مثل من در راه آزادي فدا نشوند، وطن عزيز ما ايران روي آزادي و استقلال را نخواهد ديد“ و مي ‌افزود: ”تنها كسي كه از اين محاكمه استفاده مي ‌كند دكتر محمد مصدق است و بس. اين هم خواست خداست. چه از اين خوبتر كه من در راه ايران عزيز زجر بكشم و چه از اين بالاتر كه من در دنيا مظلوم معرفي شوم و چه افتخاري (دكتر مصدق جملات خود را با گريه و تاٌثّر شديد بيان مي ‌كرد) از اين بالاتر كه با رأي اين دادگاه از بين بروم؟ سيّدالشّهدا (ع) فرموده: وقتي انسان براي مرگ آفريده شده، با شمشير به مرگ برسد ارزنده تر است…“ و فرياد مي ‌زد: ”آن‌ جايي كه حق در‌كار باشد با هر قوّه ‌يي مخالفت مي ‌كنم. از همه چيز مي ‌گذرم. نه زن دارم، نه پسر دارم، نه دختر. هيچ چيز ندارم مگر وطنم را كه در جلو چشمم دارم“. و آن‌گاه با تمسّك به رسول اكرم اين نداي قرآني را طنين ‌انداز مي ‌كرد كه ”قُم فَاستقم‌‌ـ بايست و مقاومت كن!“
آري، اين است سابقه و اصل و نسب تاريخي مقاومت ايران؛ از مجاهدان آزادي ‌ستان صدر مشروطه تا به امروز، رو‌در‌روي خميني و همهٌ متّحدانش و همهٌ آنهايي كه به بازماندگان و رژيم او نظر دوخته ‌اند؛ همهٌ كساني كه از آغاز اين توهّم را دامن مي ‌زدند كه افعي روزي كبوتر خواهد زاييد».
آمريكا, رودرروي مقاومت ايران
اگر «سابقه و اصل و نسب تاريخي مقاومت ايران», به مجاهدان صدر مشروطه و مصدق و ديگر دلسوختگان آزادي ايران زمين پيوند دارد و رودرروي خميني و نياكان تاريخي اوست, آمريكا, به عكس, در تمام اين سالهاي سياه حاكميت خميني و دودمان جنايت پيشه او, كم يا بيش, همچنان سياست دوران مصدق را در رويارويي با آن نيرويي كه پرچم آزادگي و مقاومت دربرابر استبداد خونريز حاكم بر ايران را به دست دارد,  ادامه داده و در جستجوي يافتن ميانه روهايي درميان آنها, كه راه گشايش به سوي غرب را همواركنند, تلاش كرده است و به خواست همانها هم نام مجاهدين را در زمان رياست جمهوري كلينتون  در ليست تروريستي گنجانده است و با وجود بي پايه بودن آن, همچنان بر آن اصرار مي ورزد و به خواست همان دشمنان خونريز مردم ايران, به هنگام يورش نيروهاي ائتلاف به عراق, تمام پايگاههاي مجاهدين را با هدف نابودي كامل آنها, حتي تا شبي 120بار. بمباران كرده است و با اين كه به هنگام گردآوري سلاحهاي رزمندگان شهر شرف ـ اشرف ـ در ارديبهشت 1382, تعهد داده است كه از آنها حفاظت كند و موقعيت حقوقي آنها را هم به عنوان افراد حفاظت شده مشمول كنوانسيون چهارم ژنو به رسميت شناخته است, تاكنون نه تنها تمام تعهداتش را در اين زمينه, زير پا نهاده و اشرف را در چنگال مزدوران هار ولي فقيه رها كرده, بلكه همنوا با رژيم سفّاك آخوندي و مزدور سرسپرده اش ـ مالكي ـ از جابه جايي آنها در خاك عراق, دم مي زند و سفيرشان در عراق, آن را واگويه مي كند. اين جاست كه در پاسخ شعار سراسري مردم به پاخاسته ايران: «اوباما, اوباما, با اونايي يا با ما؟», بدون هيچ ترديدي بايد گفت كه دولتهاي پيشين آمريكا و اكنون دولت اوباما, همگام و همنوا با جلادان مردم ايران بوده اند و با حافظ همصدا شد و خواند:
شاه تركان سخن مدّعيان مي شنود
شرمي  از مظلمه خون سياووشش باد!