جلاد بدسگال، عبرت روزگار – ب. بهمنی

لاجوردی جلاد

لاجوردی جلاد


«… صورت نحس و بدسگال او تمامی داستان حقوق‌بشر در ایران را بازگو می‌کند: «در ایران حقوق‌بشری وجود ندارد…». (واشینگتن پست 14ژانویه 1990)

مثل یک مار افعی به سرعت خود را به‌ریاست زندان بدنام اوین رساند؛ هزاران نفر را اعدام و هزاران نفر دیگر را، به شیوه‌یی که افراد عادی توان درکش را ندارند، شکنجه کرد. «قصاب اوین» یکی از القاب اوست. آنچه برای او این لقب را به‌همراه آورد، اقدام او به کشیدن خون زندانیانی بود که در صف اعدام بودند. این خونها برای پاسدارانی که به جنگ با عراق ادامه می‌دادند، استفاده می‌شد. او مواظب بود که برای قربانیانش درست به‌اندازه‌یی خون باقی بگذارد که وقتی به پای جوخه‌های تیرباران می‌روند، به‌هوش باشند…

یکشنبه اول شهریور1377
در یک عملیات متهورانه توسط شهید قهرمان خلق، علی اکبر اکبری، سرجلاد اوین «اسدالله لاجوردی» به هلاکت رسید و موجی از شور و شادی در سراسر میهن اسیر ایجاد شد. او بارها توسط مقاومت ایران همراه با اسناد و مدارک و شواهد شهود به‌عنوان مجری هزاران اعدام سیاسی و اعمال بیش از 170 نوع شکنجه فیزیکی و روانی، به‌عنوان جنایتکار علیه بشریت به ارگانها و سازمانهای بین‌المللی حقوق‌بشر معرفی شده بود.
 
پس از غصب حاکمیت توسط خمینی دجال، از همان آغاز، گفتگویی در محافل ملایان مرتجع در مورد قانونی بودن وجود زندان در کشور «اسلامی»! وجود داشت. برخی از آنان مطرح می‌کردند که زندان به‌عنوان یک مجازات در اسلام وجود ندارد و می‌گفتند زندان توسط یهودیان و مسیحیان اختراع شده است. آنان مدعی بودند که خطاکاران را باید در یک لحظه مجازات کرد. اگر گناهکار باشند، بایستی به مجازاتهای بدنی مانند شلاق، قطع دستان، درآوردن چشم و یا پرداخت غرامت محکوم شوند؛ و اگر گناهان بزرگ مرتکب شده باشند، بایستی یا بدار کشیده شوند یا سنگسار گردند. آنها همچنین می‌گفتند: «برای مخالفان سیاسی رژیم هم دو انتخاب بیشتر وجود ندارد: «توبه یا اعدام فوری». لاجوردی از این نظریه خوشش آمد.

بعدها این تئوری در طول سالهای سیاه دهه شصت، و به‌طور خاص در قتل‌عام 30هزار زندانی سیاسی مجاهد و مبارز در سال 67، صورت عملی به‌خود گرفت.

مدت کوتاهی پس از انقلاب ضدسلطنتی، لاجوردی به پیشنهاد آخوند بهشتی معدوم، رئیس دیوان عالی قضایی رژیم، و با تأیید خمینی بدون این‌که کمترین مطالعه یا آموزش قضایی داشته باشد، به سمت دادستان انقلاب مرکز منصوب شد.

او با توسعه «دادستانی انقلاب» این ارگان را به‌صورت مخوف‌ترین و فعالترین ارگان سرکوب و اعدام مخالفان و به‌ویژه مجاهدین، به‌عنوان بزرگترین جنبش اپوزیسیون علیه رژیم ملایان، مبدل ساخت. اما جنایات لاجوردی علیه بشریت با اعدامهای دستجعی فوری در گروه‌های صد نفره، شکنجه‌های ضدبشری، اعدام زنان باردار و تعدی به زنان زندانی، هنگامی اوج گرفت که فتوای خمینی دجال برای نابودی کامل مجاهدین و اعضا و هواداران آنها و آزاد بودن تعدی به «جان و مال و عرض» مجاهدین و کلیه وابستگان به آنها، علنی شد.

پس از به هلاکت رسیدن او، سران و کارگزارن رژیم از هر دو باند خامنه‌ای و رفسنجانی، به مدح و ستایش از او پرداختند. آخوند محمد خاتمی از باند رفسنجانی، که آن موقع رئیس‌جمهور رژیم بود، او را «سرباز انقلاب و نمونه‌ای از خدمتگزاران مردم» توصیف کرد و گفت: «بار دیگر… یکی از سربازان سخت‌کوش انقلاب‌ و خدمتگزاران مردم و نظام به‌شهادت رسید». (خبرگزاری حکومتی ایرنا- 1شهریور1377)

خامنه‌ای، ولی‌فقیه پوشالی رژیم نیز گفت: «لاجوردی پس از پیروزی انقلاب در همه مسئولیتهایی که در راه خدمتگزاری به مردم و کشور به او محول شد، با قدرت و ایثار، ادای وظیفه کرد و هیچ خستگی به خود راه نداد». (تلویزیون رژیم- 2شهریور 1377)

و بالاخره رفسنجانی، که پس از مرگ خمینی در سال 68 دستور داد که لاجوردی به‌ریاست کل زندانهای ایران منصوب شود، او را «سرباز همیشه در سنگر اسلام و انقلاب» خواند و گفت: «شهادت لاجوردی را به‌ رهبر عظیم الشان تسلیت می‌گویم». (خبرگزاری حکومتی ایرنا- 1شهریور1377)

رسانه‌های بین‌المللی او را با القابی که داشت، معرفی کردند از جمله آنها «مرگ دیو» بود:
«او به ”دیو یک چشم“ معروف بود و همه مردم ایران وی را مسئول مرگ هزاران تن از زندانیان سیاسی در ایران می‌دانستند… درست چند ساعت پس از قتل لاجوردی، در بازار تهران میوه و شیرینی پخش شد که نشان می‌دهد مردم چقدر از خارج شدن او از صحنه خوشوقت شده‌اند… در جریان 15سالی که لاجوردی در تمامی زندانهای ایران تسلط داشت، حدود 500هزار ایرانی از همه سنین و کلیه طبقات اجتماعی بخشی از وقت خود را در زندانها گذراندند… محمد خاتمی می‌گوید همه مسلمانها بایستی از لاجوردی بیاموزند، اما خاتمی دقیقاً مشخص نکرد که چه چیزی را باید از او بیاموزند. آیا باید از او بیاموزیم که برادران و خواهران خود را تا سرحد مرگ شکنجه کنیم؟ …» (روزنامه الشرق‌الأوسط (9مهر 1377)

سرانجام ابن ملجم دوران، به‌عنوان سفاکترین جلاد تاریخ ایران نمی‌توانست عاقبتی جز آنچه برایش رقم زده شد، داشته باشد و از این‌رو در اول شهریور77 -روح لعنت زده او راهی دوزخ شد. سرنوشت محتومی که برای همه جنایتکاران رژیم ضدبشری آخوندی، رقم زده خواهد شد: «فوران آتش خشم مردم ستمدیده… فرزندان پایدار و رزمنده میهن… یگانهای جان بر کف فدایی… و «عبرت روزگار» برای سردمداران زهرخورده رژیم پابه‌گور آخوندی.