مشكل استثنا با قاعده

صورت مسأله خيلي ساده به نظر مي رسد: مجاهدين دو ايراد اساسي دارند. يكي اين كه آرمانگرايند و حواسشان نيست كه عصر آرمانگرايي تمام شده است. هر چه شاگرد شوفر ”بشريت” داد مي زند كه به آخر خط رسيده ايم، به خاتمة دوران ايدئولوژيها، به پايان تاريخ؛ به همان جايي رسيده ايم كه مي بايست برسيم، به جامعة وفور و تمدن مصرفي، وفور بنجلهاي ارزان چيني براي خوشبختي ”بشريت” فرودست و مصرف بي دريغ و بي حساب منابع طبيعت براي خوشبختي بيشتر ”بشريت” فرا دست؛
اينها اصلا توجه نمي كنند. مي گويند ممكن است بعضيها كركره تاريخ را پايين كشيده باشند ولي براي ما هنوز خيلي كارهاي تاريخي باقي مانده است كه بايد بكنيم. و از همة آنها مبرمتر، سرنگوني”بي تنازل”رژيم ولايت فقيه. علت اين نابهنگامي ”تاريخي” شايد اتفاقا اين باشد كه آرمانشان هپروتي نيست، زميني زميني است و خيلي زود و آسان قابل ترجمه به زبان سياست. لابد از همين رو هم هست كه اين آرمانگرايان ديگر لازم نيست لباس يا آرايش عوض كنند تا به هيأت مبارزان سياسي در آيند (مرا مي بخشيد، مي خواستم بگويم ”فعال سياسي”؛ هنوز عادت نكرده ام در همه جا واژه نامة توصيه شده از طرف آكادمي فعاليتهاي مدني بي خشونت و كم هزينه را به كار ببرم). ”فعاليت”سياسي در همان آرمانشان مندرج است. منتها اشكال كارشان در اين است كه بيست و چهارساعته آرمانگرايند و فعال. پيش از آن كه تاريخ به آخر خط برسد، خيليها بودندـ شايد هنوز هم باشند ـ كه روزها مترقي و حتي انقلابي بودند، شبها محافظه كار، يا بيرون خانه سوسياليست بودند، درون خانه نيمچه فاشيست، يا در ادعا راديكال بودند، در عمل ولنگار. بي نيازي از اين پيچ و تاب خوردن بر حسب مقتضيات زمان و مكان را آن وقتها در چريكها مي شد سراغ كرد و به همين دليل هم مورد تحسين و احترام مردم عادي قرار داشتند. حالا ”بعد از تمام شدن تاريخ، اين خصلت را به عقب ماندگي ذهني يا به شستشوي مغزي نسبت مي دهند يا مثل ” آن آقا” از نشانه هاي زورپرستي مي شمارند. و چه تلاشها كه براي نجات يا ارشاد اين قربانيان يا فريب خوردگان با چرك كردن دوباره اين شستشو شدگان صورت نگرفته است. نه تنها تلاشهاي صليب سرخي و هلال احمري، بلكه هم چنين ”جهاد”هاي بزرگ سياسي، مالي، اطلاعاتي، ديپلوماتيك و حتي جنگي. از بي حاصل ـ يا كم حاصل ـ ماندن اين تلاشها تا كنون اگر بتوان نتيجه يي گرفت، آن نتيجه درست نبودن تفسيرها و لزوم تجديد نظر در آنهاست. مجاهدين در عرصه سياست، از قضا انعطاف پذير و اهل تعامل‌اند. مطالباتشان در اين زمينه هيچ وقت ماكزيماليستي نيست، به قول امروزيها ”حداقلي” است. اين حداقل هم، خودشان بارها اعلام كرده‌اند، آزادي انديشه و بيان است. اين خواست را آنها هم با خميني، حاكم مستبد بعد از انقلاب 57 ـ در ميان گذاشتند و با سركوب پاسخ گرفتند، هم با شيراك در پاريس، كه خواستار ”خويشتنداري” آنها از بيان و آزاد انديشه‌هاشان شده بود، و هم، در همان اوايل قيام مردمي، با يا حسين ـ مير حسين و يا مهدي ـ شيخ مهدي، ”همراهان جنبش سبز” كه خيليها ـ از جمله شايد خود حضرات ـ حاكمان آينده تصورشان مي كردند.
 اصلا زياده‌طلب نيستند، اما در تلاش براي به‌دست آوردن آن چه مي‌خواهند استوارند و خستگي‌ناپذير؛ و به گمان من از اين طريق نوعي اخلاق مبارزاتي (منظورم ”فعاليتي” است) وارد دنياي سياست كرده اند.
آرمانگرا بودن مجاهدين را از تسليم ناپذيريشان هم مي‌توان دريافت. وقتي پاي ديوارشان مي‌گذارند كه يا تسليم شوند ـ يعني به آرمانشان پشت كنندـ يا بميرند، آن وقت مرگ را بر تسليم شدن ترجيح  مي دهند. در فيلمهاي گرفته شده از تهاجم مزدوران مالكي به اشرف، اين انتخاب بنيادين ـ همان كه خودشان به آن چشم انداز عاشورايي مي گويند ـ در چهره تك تك مدافعان اشرف قابل خواندن بود، از جمله در چهره كساني كه ديگر با مرگ فاصله يي نداشتند. شك نيست كه اين انتخاب تراژيك ـ يعني پرداخت بهاي وفاداري به آرمان با هستي خود ـ چون قاعده كلي نيست بلكه استثناست، خيليها را مي ترساند و براي توجيه اين ترس ـ كه در واقع امري طبيعي است، ولي اعترافش طاقت فرسا ـ آنها را به نظريه پردازي وا مي دارد. در مورد مجاهدين انواعش گفته شده است: شهادت طلبي، فرار از زندگي، شيفتگي در برابر مرگ،... تقريبا مي توان مطمئن بود كه بسياري از اين كسان، در تظاهرات و گردهماييهاي شورانگيز سياسي، بارها شعارهايي نظير ”يا مرگ يا آزادي” را شنيده و از شنيدنش به شور و هيجان آمده و چه بسا خود از ته دل آن را فرياد كرده اند. اما لابد هيچ وقت از خود نپرسيده اند كه شعاري كه به صورت حرف آنها را به شور و هيجان مي اندازد چرا موقعي كه به عمل در مي آيد برايشان دافعه پيدا مي كند. كساني كه آرمانگرايي مجاهدين را، باز به قول امروزيها، در ”سپهر” پاتولوژي قرار مي دهند و تفسير مي كنند، بد نيست براي تمرين ذهني اين معادله يك مجهولي را حل كنند: سابقا در ارتش، اولين چيزي كه به سربازان تازه وارد ياد مي دادند اين بود كه به ذهن بسپارند كه تفنگ به منزله ناموسشان است و بايد از آن چون ناموسشان حراست و حفاظت كنند. اين ”تفنگ دوستي” در سازمانهاي چريكي ضريب هم مي خورد، چون تفنگ، علاوه بر ناموس، وسيله حفظ جانشان هم بود. حالا بگوييد چطور مي شود كه يك ارتش رزمنده شورشي، از يك سو، در مذاكره با آمريكاييان حاضر مي شود انبوه سلاحهاي سبك و سنگينش را به آنها تحويل دهد و خم به ابرو نياورد، ولي از طرف ديگر، در برابر تهاجم سربازان مسلح عراقي براي تصرف محل سكونتشان با دست خالي و بدن بي دفاع در مقابل گلوله و خمپاره مي ايستد ولي عقب نمي نشيند.
ارباب بي مروت دنيا آرمانگرايان را دوست ندارند، چون قابل كنترل نيستند، فيلشان خيلي زود ياد هندوستان مي‌كند و آن وقت ممكن است همه كاسه كوزه هايي را كه آنها، پس از پايان تاريخ، با هزار زحمت كنار هم چيده اند، به هم بريزند. مجاهدين هم با همه انعطافي كه دارند و صداقتي كه در پايبندي به قرار و مدارها از خود نشان مي دهند، از اين دافعه بركنار نيستند و اين رازي نيست كه افشايش فقط در توان ويكي ليكس باشد. اما تنها ايرادشان آرمانگرايي نيست، بزرگترين ايرادشان هم آرمانگرايي نيست. ايراد ديگر و بسيار مهمترشان اين است كه تشكيلات منضبط و محكمي هم دارند، نه براي رستگارشدن در آن دنيا، براي سرنگون كردن رژيم آخوندها در همين دنيا. و اين، در دنياي توازن قوا، البته مسأله يي نيست كه بتوان به سادگي ناديده اش گرفت. بي رودر بايستي مي توان گفت كه از ميان بردن تشكيلات مجاهدين هدفي بوده كه خيليها در طول زمان، به دلايل گوناگون، در تحققش مشاركت داشته يا دست كم تحققش را آرزو مي كرده اند. در صف اول و جلوتر از همه رژيم آخوندي قرار دارد كه بيش از سي سال است در اين راه كوشيده، همه راههاي شناخته و ناشناخته را رفته، تمام شگردها را به كار گرفته و از همه امكاناتش استفاده كرده است. ماجرايش نياز به بازگويي ندارد، مجالي هم در اين جا براي اين كار نيست.
 از كشورهاي ديگر، آمريكا در صدر ”جهادگران” است، اول با قراردادن سازمان مجاهدين در ليست سازمانهاي تروريستي براي خوشايند آخوندها، در جريان جنگ عراق با گستردن فرش بمب بر تمامي پايگاههاي مجاهدين در عراق براي از بين بردن افراد، سپس با خلع سلاح آنها در برابر تعهد به حفاظت، بعد با گشودن ”تيف” در كنار اشرف براي بيرون كشيدن رزمندگان از آن قرارگاه با وعده زندگي مرفه در كشورهاي غربي و سرانجام با تحويل دادن ”حفاظت” به عراقيها و روبرگرداندن براي نديدن فاجعه هايي كه ”محافظان” جديد به وجود آوردند.
 كشور فرانسه در مرتبه بعد قرار دارد، اول با دادن اولتيماتوم براي قطع فعاليت سياسي يا ترك خاك فرانسه، بعد با ايجاد انواع تضييقات براي پناهندگان مجاهد و هوادار شوراي ملي مقاومت، سپس با هجوم گسترده پليس به مقر شورا به اتهام فعاليت تروريستي و پنهان كردن اسلحه و گشودن پرونده جنايي بر اساس اين اتهام كه دنباله هاي طولاني و مفصلش هنوز ادامه دارد.
 در مرتبه بعد كشور انگلستان است كه اول سازمان مجاهدين را در ليست سازمانهاي تروريستي انگليس قرار داد، بعد آن را با تشريك مساعي ديگران، به جامعه اروپا هم قبولاند. كشورهاي ديگر اروپايي هم، به خصوص در دوران تداركاتچي بودن خاتمي، هر بلايي كه توانستند بر سر مجاهدين آوردند تا سازمانشان را متلاشي كنند. از عراق هم حرفي نمي زنم چون جناياتي كه مرتكب شده و مي شود و دروغهايي كه، به سبك احمدي نژاد، براي توجيه جناياتش سر هم مي كند، موضوع روز است. مجاهدين به مجموعه اين خوشرقصيها و خوش خدمتي هاي شيطانهاي بزرگ و كوچك به اسلام عزيز مي گويند ”سياست مماشات”
در اين ميان پاره يي از محافل اپوزيسيون خارج كشوري هم با ”سياست مماشات” ـ در حدي كه به از ميان بردن تشكيلات مجاهدين ربط پيدا مي كند ـ كاملا توافق دارند. ”اصلاح طلبان” حكومتي و متاستازهاي خارج كشوريشان را كه در انواع و اقسام رسانه ها، نهادها، بنيادها، مؤسسات آموزشي و تحقيقي، دانشگاهها و... جاسازي شده اند، من جزء اپوزيسيون حساب نمي كنم. آنها ”خواص بي بصيرت” اند (دارم از جيب بي انتهاي ”حضرت آقا” براي پيشبرد گفتگوي تمدنها، حاتم‌بخشي مي كنم) بزرگترين وظيفه شان در خارج كشور آن است كه به محض شايع شدن احتمال خروج مجاهدين از ليست سياه، به جهاد جهاني براي خنثي كردن اين ”توطئه” بپيوندند و طرز عمل ”ديدبان حقوق بشر” در اين زمينه را در چند سال پيش، الگو قرار دهند. اختلاف آنها با جناح غالب به اپوزيسيون واقعي مربوط نيست، از نوع اختلاف سهامداران در يك شركت سهامي، يا جناحهاي مختلف در يك باند مافيايي، است.
با آنها هم كه در نهايت قصدشان نجات مجاهدين خوب از دست رهبري بد است، حرفي براي زدن وجود ندارد. اما به كساني كه از راه دلسوزي براي مقاومت و دغدغه خاطر براي حفظ جان اشرفيها مصرانه خروج آنها از عراق را پيشنهاد مي كنند، مي خواهم يادآوري كنم كه خود مجاهدين در ميان راه حلهايي كه براي پذيرششان آمادگي دارند، يكي هم راه  حل خروج از عراق را قرار داده و آن را اعلام كرده اند، البته با شرايطي كه برايش گذاشته اند، چون هيچ دليلي ندارد كه شرايط را جنايتكاران معين كنند. صرفنظر از اين كه رزمنده يي كه سينه‌اش را سپر گلوله مي كند، كسي نيست كه براي حفظ جان حاضر به پذيرش هر شرطي باشد، گمان مي كنم پذيرش هر نوع شرط تحميلي يا حتي پذيرش خروج بي هيچ قيد و شرط، يك مقاومت رزمنده و سرسخت را تبديل به ”بوت پيپل” مي كند و اين نهايت آرزوي رژيم است. براي اين كار هم جمع موسوم به ”خانواده هاي مجاهدين” مدتهاست پشت در اشرف عربده مي كشند گويا اخيرا خانم سينگلتون هم به آنها ملحق شده است. واجب كفايي را همانها انجام خواهند داد، نيازي به مشاركت اپوزيسيون نيست.