سوم اسفند پایان آخرین تجربه سلطنت مشروطه - محمد اقبال

در حالى که مشروطه نوپا مى رفت که با پادشاه ۱۴ ساله که دیگر قدرتى نداشت، یک نظام نوین را بر مبناى مشروطه یى که شاه در آن فقط سلطنت مى کرد و نه حکومت در ایران حاکم کند، رضاخان میرپنج در سوم اسفند ۱۲۹۹ با کودتایى علیه مشروطه در واقع (و به باور من) آخرین شانس سلطنت «مشروطه» در ایران را از بین برد و صحنه را چرخاند و با حمایت استعمارگران وقت براى دو دهه مقدرات میهنمان را به دست گرفت تا روزى که همانها که وى را به حکومت رسانده بودند همچون موشى دم این دیکتاتور لمپن را گرفته و شش هفت هزار کیلومتر آن طرف تر به جزیره موریس پرتابش کردند تا دقمرگ شود و بچه اش محمدرضا را به جاى او نشاندند.

پس از آن بود که اراده مردم ایران در راه مبارزه براى آزادى و استقلال در دکتر محمد مصدق پیشواى کبیر نهضت ملى متبلور شد. 
همان زمان نیز ”آیت الله” کاشانى و سایر آخوندها دست در دست استعمار کهنه و نو کودتاى ۲۸ مرداد را علیه نهضت بزرگ مردم ایران تدارک دیدند و در حالى که به گفته گزارشات سیا محمدرضا شاه از ترس عدم موفقیت کودتا از تهران به رامسر و از رامسر به بغداد و از بغداد به رم مى گریخت و باور نمى کرد که مصدق را بشود برکنار کرد، با نشاندن سرلشگر زاهدى به جاى مصدق کبیر، ۲۵ سال دیگر از دیکتاتورى سیاه پهلوى را بر مردم ایران تحمیل کردند. 
این روزها و همزمان با قیام قهرمانانه مردم ایران که مى رود میخ هاى آخرین را بر تابوت رژیم پوسیده آخوندى کوبیده و تومار چهل سال حاکمیت سیاه دیکتاتورى تروریستى مذهبى حاکم بر میهنمان را در هم بپیچد، و در دافعه جنایاتى که دیکتاتورى تروریستى مذهبى طى سالیان مرتکب شده و مى شود، برخى بیشتر دانسته و کمتر نادانسته به نفى و انکار اهمیت انقلاب ضد سلطنتى و حتى ابراز ندامت از مشارکت در آن مى پردازند تا جایى که میراث بران سلطنت موروثى با وقاحت تمام روز تاریخى ۲۲ بهمن را ”تسلیت” مى گویند!. 
این وقاحت ها اما هرگز از اهمیت مبارزات مردم ایران علیه استبداد سلطنتى و پیروزى آن در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ نخواهد کاست چرا که آن انقلاب در واقع انقلابى بود مردمى که رهبرى آن از سوى خمینى ربوده شد و بزرگترین عامل شکست انقلاب همو بود. این نوع نگرش هاى ساده انگارانه با هر خاستگاهى در واقع خط بطلانى مى کشد بر روند مبارزات مردم ایران علیه استبداد و دیکتاتورى. 
شاه در تمامى جهان به عنوان ناقض ابتدایى ترین حقوق بشر شناخته شده بود. این به خاطر سرکوب روشنفکران و انقلابیون و به بند کشیدن و شکنجه آنان بود. کسانى که مشى براندازى برگزیده و تا پاى جان براى آن ایستاده بودند. با روى کار آمدن جیمى کارتر رییس جمهور آمریکا در دیماه ۱۳۵۵ که یکى از وعده هاى اصلیش حقوق بشر بود، شاه احساس کرد که دیگر حمایت لازم آمریکا را براى سرکوب در اختیار ندارد. همین شکاف باعث شد که شکنجه گران ساواک داغ و درفش و شلاق را زمین بگذارند و «فضاى باز سیاسى» خودى نشان بدهد. و این چنین بود که انقلاب ضد سلطنتى با استفاده از شکاف بین رژیم شاه و آمریکا به راه افتاد. ۸ ماه بعد در مهرماه ۱۳۵۶ اولین حرکتهاى روشنفکرى با شبهاى شعر انستیتو گوته شروع شد و بازهم هنوز از آخوندها و خمینى خبرى نبود. اما خمینى که در عراق و در امن و امان به سر مى برد با شمّ ضد انقلابى خود موقعیت را تشخیص داد و در غیاب نیروهاى مترقى و روشنفکران که به زندان افتاده بودند، بر سر آخوندهاى مرتجع داد زد که چه نشسته اید؟، مى بینید که اجتماعات تشکیل مى شود و رژیم کارى نمى کند!! و آخوندها کم کم شروع کردند به ورود به صحنه. تنها شبکه بزرگى که در بیرون زندان با گستردگى تمام وجود داشت و ساواک شاه نیز از آن کاملا مطلع بود همین شبکه آخوندى بود. 
نگارنده این سطور خود در سالهاى ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ و طى چند بارى که دستگیر و به زندان افتاده، با آخوندهایى که بعدا هرکدامشان صاحب منصبى شدند از جمله مفتح و ربانى املشى و ربانى شیرازى و دستغیب و حجتى کرمانى و هادى خامنه اى و سایرین هم بند بوده و شاهد بوده است که هیچکدام از آنها هرگز در تصورشان نمى گنجیده است که روزى به حاکمیت برسند. آنان در رؤیاى این که روشنفکران و تکنوکراتها حکومت را به دست خواهند سهم خود را از آنان طلب مى کردند. آخوند مفتح در بحبوحه قیام در زمستان ۱۳۵۷ در بند ۶ عمومى کمیته ضد خرابکارى تصریح کرد که «انقلاب اسلامى سه پایه دارد، مبارزه مسلحانه مجاهدین، تئوریهاى دکتر على شریعتى و رهبرى آقاى خمینى»! که البته همان زمان و در فهم آن موقع خودم حالیش کردم که مبارزه مسلحانه مجاهدین کى شروع شد (۱۳۴۴)، تئوریهاى شریعتى کى بود (اواخر دهه ۴۰) و کى آقاى شما رهبر شد؟ (۱۳۵۶-۱۳۵۷).
اما ساواک و شاه کارى را که باید، انجام داده بودند و اغلب انقلابیونى که بهاى رساندن رژیم شاه به آن نقطه را با خون خویش و رنج و شکنج سالیان داده بودند یا شهید شده بودند و یا در زندان بودند. انقلاب واقع شده بود اما صاحب نداشت و کافى بود سارقى همچون خمینى بزرگترین فریبکار قرن، رهبرى آن انقلاب شکوهمند را به دست گرفته و بر گرده مظلوم تحت ستم سوار شود. 
آرى رنج و شکنجه و اعدام و سختى ها را مجاهدین و فدائیان و انقلابیون آن زمان متحمل شدند اما وقتى که سیاست آمریکا تغییر کرد میوه آن انقلاب را خمینى چید. همو که به تمامى شعارهاى آن انقلاب و در رأسشان آزادى و استقلال خیانت کرد و وحشیانه ترین دیکتاتورى تاریخ ایران را به جاى آزادى به آنان تحمیل کرد و ولایت مطلقه فقیه را به جاى سلطنت مطلقه نشاند و قوت لایموت شهروندانى را که استقلال طلب مى کردند، به خارج از ایران وابسته کرد و یک ارتجاع سیاه را به نام جمهورى تحت نام اسلام، دین عشق و محبت و رهایی، بر مردم تحمیل کرد.
تا آن زمان مردم آخوندها را نشناخته بودند، اما مجاهدین خلق این شناخت را داشتند و ماهیت اسلام آنان را نیز مى دانستند. مسعود رجوى در ۴ بهمن ۱۳۵۷ درست چهار روز بعد از آزادى از زندان (و قبل از پیروزى انقلاب) در سخنرانى خود در دانشگاه تهران هشدار داد که «من نیامدم اینجا که روند خود به خودى قضایا را فقط ستایش کنم، ما نیامدیم که آنچه را که هست و فقط هست تأیید کنیم، لختى هم باید به این اندیشید که چه چیز باید باشد و چه چیز هم نباید باشد». 
البته که این یادداشت مجالى نیست براى بازخوانى تاریخ مبارزات آزادیخواهانه مردم میهنمان و مجاهدان و مبارزان راه آزادى. اما مى توان یک یادآورى رهبر مقاومت مسعود رجوى را تکرار کرد که انقلاب بهمن براى مجاهدین یک پایان نبود و آنان هرگز فکر نمى کردند که به اهدافى که به خاطرش مبارزه را شروع کرده بودند رسیده باشند. بنابراین بدون این که بخواهند شناخت عمومى و درک ایدئولوژیک خود را از رژیم آخوندها و دستگاه خمینى مورد قضاوت قرار دهند تصمیم گرفتند با ماکیزمم انعطاف و فقط بدون سازش روى شعار آزادى با رژیم جدید برخورد کنند. 
گواه این برخورد حول شعار آزادى تاریخچه درخشان ۸۵۸ روز نبرد سیاسى و فروخوردن خشم از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ تا ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ است. روزهایى که پاسداران ظلمت و تباهى به تظاهرات مسالمت آمیز، میزهاى کتاب هواداران بى دفاع مجاهدین، و جوانانى که شعار بر در و دیوار مى نوشتند در سراسر شهرهاى میهن حمله مى کردند و مى کشتند و به زندان مى افکندند و شکنجه مى کردند.
هزینه سنگینى که مردم ایران در آن روزها پرداختند بعلاوه رنج و شکنج سالیان از خرداد ۱۳۶۰ تا همین امروز هرگز به هدر نرفته است و همچنان در قیام همین روزهاى مردم ایران در سراسر ایران در زنجیر مى خروشد تا در مدارى بس بالاتر به ثمر بنشیند و آزادى و برابرى و عدالت را در سرزمین پهناورمان جارى کند.