مژگان و فرحناز، دو یار سربدار! - مینا انتظاری
نزدیک سی سال بود که آنها را ندیده بودم، البته گاه و بیگاه و در انبوه خاطرات تلخ و شیرین گذشته آنها را میدیدم، لحظاتی خاص در سایه روشن خواب و بیداری و یا در تنهایی و دلتنگی غربت... گاهی اوقات وسط کاری یا تماشای چیزی یک مرتبه چهره زیبای فرحناز و خنده های قشنگ مژگان به یادم میامد و از خاطرم میگذشت، بعضی وقتها هم خودم
به سویشان
Neuerer Post
Älterer Post
Startseite