پنجاهمين سال غيبت جادوگر سفيد در قاره سياه (قسمت دوم ) - اقتباس، ترجمه و نگارش: ناهيد همت آبادي

سال 1905 آلبرت اشوايتزر با داشتن دو تيتر دكترا دوباره روي نيمكت درس مينشيند؛ اما اينبار دانشجوي پزشكي ميشود و فاميل و دوستانش را نيز كه از هدف آتي آگاه ميكند، عده اي او را ديوانه ميپندارند و بعضي سكوت ميكنند. يك فيلسوف، مذهب شناس، يك موسيقيدان برجسته و يك نوازنده بزرگ و چيره دست ارگ چطور ميتواند در افريقا و ميان سياهان زندگي كند؟! شش سال بعد اما اشوايتزر علاوه بر تدريس، تحقيق و نگارش چندين جلد كتاب از جمله زندگي عيسي مسيح، انجام مراسم مذهبي در كليسا و برگزاري كنسرتهاي ارگ، امتحانات پزشكي خود را نيز با موفقيت گذرانده و يك سال آزگار نيز براي آشنايي با طب نواحي گرمسيري بعنوان
دستيار به كار ميپردازد و البته همه مخارج تحصيل و نام نويسي براي امتحانات را نيز با برگزاري كنسرتها از جمله كنسرتي باشكوه از آثار باخ در مونيخ تأمين ميكند.
بهار فرا رسيده و هوا از نفس آن عطرآگين است. طبيعت غوغا و اغواگري ميكند. درختان شكوفه بارانند و پرندگان زيباترين نغمه ها را ميخوانند و آلبرت اشوايتزر هنوز ميخواهد بياموزد، ارگ بنوازد، شب و روز مطالعه و انديشه كند و هيچ چيز براي او ارزنده و زيباتر از اين همه نعمت نيست؛ اما...پيرامون خويش را آكنده از فقر و رنج ميبيند. در كودكي نيز بارها زندگي خود را با زندگي كودكان ده مقايسه كرده بود و امروز در جواني نيز همچنان نگران و در انديشه ي همان كودكان و انسان هاي ديگريست كه عدم توانايي مالي مانع برخورداري آنان از سعادت و نعمتهايي ست كه او از آنها برخوردار است و او اين نعمت و سعادت را هديه اي متعالي ميداند كه سهمي از آن را بايد به ديگران بدهد. سهمي از چنين خوشبختي عظيم را. پاره اي يگانه را. زندگي خويش را ....
پرندگان ميخواندند و با هر نغمه ي حنجره آنها نيايش و كلام عيسي مسيح چون جويباري آرام در قلب و روحش جاري ميشد و به او اعتماد و الهام مي بخشيد. زندگي براي او در خدمت به ديگران مفهوم يافته است و تصميم نهايي بي ترديد است.
يكشنبه، روز عيد پاك سال 1913 پروفسور دكتر دكتر دكتر آلبرت اشوايتزر سي و هشت ساله باتفاق همسرش، با 70 بسته عازم افريقا ميگردد تا پس از طي ده هزار كيلومتر مسافت با كشتي به دهكده لامبارنه در افريقا برسد؛ اما جايي كه ميسيونرها زوج را براي اولين اقامت بدانجا هدايت ميكنند چنان متروك است كه آنها مجبورند براي ورود به خانه، ساعتها عنكبوتها و تارهاي تنيده شان و سوسكهاي درشت را شكار كنند تا راهي براي رسيدن به محل استراحت براي خود باز نمايند.
آلبرت اشوايتزر تا سال 1917 در لامبارنه ميماند و طي اين مدت سياهان را به كار واميدارد تا از مرغداني و كلبه هاي مخروبه، اتاقهايي براي بيماران، معاينه و جراحي و قفسه هايي براي چيدن داروها برپا كنند اما در انجام همه اين امور، سنگين ترين كارهاي جسمي را خود بايد انجام دهد زيرا سياهان به علت شرايط جوي و نوع زندگي نه عادت به كار دارند و نه علاقه زياد به دستمزدي كه نياز چنداني هم به آن ندارند. تازه تنها مترجم او نيز مردي بوميست كه قبلا آشپزي ميكرده و هرآنچه را بيماران از دردهاي خود ميگويند به زبان آشپزي؟! ترجمه ميكند: ” اين مرد قسمت راست ـ كتلت اش ـ درد ميكند“ ” اين زن ـ فيله ي ـ سمت چپش را جانور سمي نيش زده است“ و آلبرت اشوايتزر روزانه 18 ساعت تمام در سخت ترين شرايط جوي مناطق حاره و با حداقل امكانات و وسايل و دارو به كار مداوا، جراحي و التيام زخمهاي جسمي و روحي سياهان ميپردازد كه از راههاي نزديكتر يا دهكده هاي دوردست پاي برهنه و پياده به اميد اينكه دستهاي شفابخش ”جادوگر سفيد“ آنها را لمس كند، بسويش ميشتابند؛ و تنها نيمه هاي شب است كه دكتر فرصتي مييابد تا كتابي را كه از مجموعه انبوه آثار خود در دست نگارش دارد به پايان ببرد يا در پرتر نور شمعي كورسو مطالعه كند و يا در احاطه ي حيوانات دست آموز خود به نواختن پيانو بپردازد.
مقايسه ساده شرايط آن زمان و شرايط جغرافيايي قاره سياهي كه اشوايتزر در قلب جنگلهاي بكر و انبوه آن خود را يكسره وقف مداواي بيماران كرده بود با شرايط دوران حاضر و زندگي امروزه در همانجا، البته ما را بطور طبيعي به شور درون و جذبه ي ايمان پزشك قديس گونه اي سوق ميدهد كه در سخت ترين شرايط از هر آنچه در طبيعت و پيرامون او بود، راهي و امكاني فراهم ميآورد تا با ”قلب و دستان جادويي“ خويش نه تنها بر جسمهاي بيمار و جراحات روح هاي متلاشي انسانها بلكه بر زخمهاي حيوانات نيز مرهمي شفابخش و آرامش دهنده بگذارد.
پايان قسمت دوم