مبارزه برای آزادی وعدالت اجتماعی که با سرنوشت انسان عجین شده است, در ایران زمین نیز اینک در گذار از فراز و نشیب های تاریخی همچنان با شدت تمام ادامه دارد. بهروزی و رهائی مردم, بویژه اقشار و طبقات محروم جامعه از قید و بندهای استعماری و استثماری همواره در صدر خواسته های جنبش ها و قیام های یک صد سال اخیر میهنمان بوده است؛ از جنبش مشروطه گرفته تا نهضت جنگل, از رستاخیز سیاهکل تا ملی شدن صنعت نفت به رهبری مصدق فقید و مبارزه قهرمانانه دو سازمان پیشتاز در انقلاب ضد سلطنتی, یعنی فدائیان و مجاهدین خلق.
گرچه
اشکال مبارزه و روابط و مناسبات حا کم برآن, به تناسب شرایط زمان و مکان متفاوت
بوده و به عبارتی از درجه رشد نیروهای مولده تاثیر میپذیرد, مسیر حرکتها اما
همواره سمت و سوی ترقی خواهانه و رهائیبخش داشته است.
تردیدی
نیست که فداکاری و جانفشانی مردم در این جنبش ها جایگاهی بسا ارزشمند داشته و بدون
حضور مردم و یا به اصطلاح دخالت عنصر اجتماعی اساسا پیروزی و سرنوشت
یک جنبش همواره در هاله ای ازابهام قرار میگیرد. آنچه اما در تاریخ, ترجمان نام هر
جنبش است, چهره های تاریخی و قهرمانان نامداری هستند که در ان نقش راهگشا و کلیدی داشته
اند. برای مثال انقلاب مشروطه با نام ستارخان و نهضت جنگل با نام میرزا شناخته میشود
و نهضت ملی کردن صنعت نفت نام پیشوای کبیر مصدق را در ذهن تداعی میکند و....
ستارخان
یک نفر بود, اما به گواهی تاریخ نقش بی بدیل او بود که سرنوشت انقلاب مشروطه را آنگونه
رقم زد, آنگاه که پرچمهای ننگ را بر زمین کشید و راه را بر سازشکاران بست.
آیا
نسل انقلابی که خط بطلان بر فرهنگ و اندیشه سراپا ارتجاعی خمینی کشید, بدون نقش منحصر
به فرد و تاریخساز شهید حنیف نژاد در کشف و ترسیم با شکوهترین مرزبندی تاریخ انسان,
یعنی همانا "مرزبندی بین استثمار کننده و استثمار شونده و نه مرز صوری با خدا
و بی خدا", اکنون در وادی کج فهمی ها و کج اندیشی ها سرگردان نمیبود؟
تاریخ
در زرین ترین صفحات خود نام نیک انقلابیون و رهبران صدیق جنبش ها ی عدالتخواهی و قهرمانان
آن را به ثبت میرسا ند و البته گوشه ای از دفتر خود را هم برای اشغال شرح خیانت خائنین
و رفیقان نیمه راهی که از پشت به یاران خود خنجر میزنند باز میگذارد تاعبرت و درسی
باشد برای آنانکه بخواهند بدانند.
واین
البته بردرخشش چهره قهرمانان نمی کاهد که میافزاید. آنچه در تاریخ ماندگار است نام
پر آوازه میرزای قهرمان است, نه ننگ تسلیم و خیانت خالو قربان, این مصدق کبیر است
که بر تارگ تاریخ ایران زمین میدرخشد نه نام منفور آخوند کاشانی.
کنش
و واکنش های اجتماعی البته به طور اجتناب ناپذیری پای نیروهای فرومایه و فرصت طلب و
نان به نرخ روز خور را هم به اردوی انقلاب و خلق میکشاند. نیروهایی که به گواهی تاریخ
غالبا, در دوران فراز مقاومت و جنبش ها به وفور یافت میشوند, اما در در روزهای طوفانی
نه تنها در جا میزنندو سراسیمه و شتابان دنبال سواحل امن میگردند, بلکه به سرعت باد
مسیر عوض کرده و به پر و پای انقلابیون جان بر کف می پیچند.
و
دقیقا بدین خاطر است که ضرورت یک رهبری ذیصلاح که از کوره گدازان آزمایش ها گذر کرده
باشد به مثابه پاسخ به بود و نبود یک جنبش است؛ که در غیر این صورت منطبق با امیال
و خودخواهی های عناصر و جریانات نامبرده, برای مبارزه و انقلاب سرنوشتی جز سازشکاری
و شکست متصور نخواهد بود.
با
این اشاره کوتاه به نقش کلیدی عنصر رهبری کننده در سرنوشت یک مقاومت و جنبش انقلابی,
میتوان دریافت که کینه و دشمنی نیروهای سازشکار, ناپیگیر و اضداد رنگارنگ مقاومت ایران با
رهبری ان از کجا ناشی میگرد.
این
پدیده البته فقط مشمول شرایط فعلی مقاومت و
افراد فرصت طلب و خائنی که جبهه مقاومت را ترک کرده و با بیشرمی و وقاحت کم نظیر به
لجن پراکنی علیه سکاندار این مقاومت میپردازند, نیست. انقلابیون پیشتازی که در زمان
شاه با خون پاکشان مشعل مبارزه را سرخ فام نگه میداشتند نیز از کینه توزی این قماش
افراد بی نصیب نماندند.
فدایی
شهید امیر پرویز پویان در اثر ارزشمند خود "ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقاء"
چنین می نویسد:
"از
سوی ديگر چون مبارزه مسلحانه بنا به سرشت متعارض خود تنها عناصری را در درون خود می
پذيرد که انديشه خود را از کوچکترين حسابگريها و "خود"خواهی ها زدوده باشند،
به ناگزير در اين سنگر هم برای اپورتونيسم هيچ جائی باقی نمی ماند. فرصت طلبانی که
بدينسان مشت خود را بازشده می بينند و خود را در معرض نگاههای ملامت گر می يابند، با
خيرخواهی عوام فريبانه خود شهادتهای ارزنده ترين رزمندگان صديق خلق را با مسئله
"بقا" و ادامه جنبش مغاير وانمود کرده و به اين ترتيب می کوشند بی عملی خود
را توجيه کنند."
حال
بنگرید به اباطیل اخیر قصیم که به نیابت از سایر شرکا مسعود رجوی را مسئول "جوابگویی
به خانواده های شهدا" میداند. راستی این
آدم دل نازک که با سیل چرندیاتش سایتهای دستگاه جباریت آخوندی را مزین میکند, اما در
مقابل پاسخ هوادران رنجدیده مقاومت به مظلوم نمایی عوامفریبانه دست میزند, چرا آنزمان
که رزمندگان ارتش آزادیبخش و به تعبیر ایشان "سیاوشگران", جان بر کف در هرعملیات
نظامی تنها چند گام با شهادت فاصله داشتند, به فکر خانواده های شهدا نبود! آیا نمی
دانست که راه انقلابی که مسعود سکان آنرا به دست دارد از دل آتش و خون میگذرد و هر
رزمنده ای که صادقانه پا در این میدان میگذارد قبل از هر چیز آگاهانه به مسئله شهادت
پاسخ داده است؟ راستی آقای "پیکارگر بیقرار", شما که بعد از سالها بودن در کنار مقاومت
تازه خوا ب نما شده و به این کشف عظیم نائل گشته اید که در صورت شهادت رزمندگان, مسئول
این مقاومت میبایست "جوابگوی خانواده های شهدا باشد", بهتر نبود در ائتلاف
آقای هخا شرکت میکردید و در یک صبح ملایم بهاری با چمدانهای بسته سوار هواپیما شده
و بدون اینکه قطره ای خون از دماغ کسی بریزد کار را تمام میکردید!
قصیم
که وقیحانه خود را کماکان "رهرو بی قرار پیکارآزادی مردم ایران" میداند,
به این سئوال ساده پاسخ نمیدهد که ٨ ماه پس از جدایی از شورا چه اقدام عملی در این
راستا انجام داده است.
گیریم
در عالم فرض همه چرندیات شما راست است و شما "پیکار گر و فاتح بی گفتگوی میدان
های نبرد" به "ندای وجدان پاسخ داده" و کمر همت بسته اید تا "انحرافات
مجاهدین" را اصلاح کنید. در این صورت اگر مخاطبانتان دسته کورها (البته با عرض
پوزش از افراد نابینا) و یا مشتی آدم علاف و خود شیفته نباشند, چرا به جای پرت و پلا
گفتن, بیلان ٨ ماه "پیکاربی قرارتان " را که به طور منطقی می بایست به دلیل
مبری بودن از"اشتباهات مجاهدین", به زعم شما, بسا کوبنده تر از کارزار روزمره
مجاهدین با ملایان می بود, و هراس ملایان را بسا بیشتر از مجاهدین متوجه شما میکرد,
در چند جمله بیان نمی کنید؟ پیکار آزادی پیشکش تان, بگویید کدام تلنگر را به نظام پلید
آخوندی وارد کرده اید؟ وانگهی اصلا معلوم نیست چرا دژخیمان وزارت بد نام اطلاعات که
تشنه به خون مجاهدین هستند و تمام توان خود را صرف نابودی آنان میکنند, خیالشان از
بابت "پیکار بی قرارتان" نه تنها کاملا راحت بوده, بلکه از آن استقبال هم
میکنند. اگر به این سئوال ساده اما دراین حال تعین کننده پاسخ دهید, آنگاه قادر خواهید
بود درک کنید, که چرا با یک اشاره مسعود رجوی هزاران ایرانی شرافتمند از کار و آسایش
خود هزینه میکنند و از چهار گوشه جهان گرد هم میایند تا صدای مظلومیت مردم ایران را جهانگیر
کرده و از این طریق دین ناچیز خود را برای آزادی مردم ادا کنند. لابد این سئوال باید
به ذهن جناب روشنفکر هم خطور کرده باشد که چرا کسی جز مأموران گمنام ولایت برای مزخرفات
حضرت خودشیفته تره هم خورد نمیکند. این است معنی آن انحطاطی که کریم قصیم آنرا با بی
حیائی تمام به مسعود رجوی, قلب تپنده مقاومت ایران نسبت میدهد.
آهای
شیفته واژه آپیزمنت! چرا خودت را به خنگی زدی؟
آنکه
در پرتو رهبری اش خواب آرام از جانیان حاکم بر ایران سلب گشته و مدام در معرض تیر کین
و خشم قاتلان مردم ایران است به انحطاط کشیده شده است یا آن پشت کرده به مقاومت که
همنوایی اش با ماموران بدنام "بخش مبارزه
با نفاق" وزارت اطلاعات برعلیه مجاهدین موجبات خوشنودی ملایان را فراهم میسازد؟
انگیزه
دگردیسی قصیم البته نمیتواند متفاوت ازنمونه های تاریخی دیگر باشد, آنچه اما مورد این
متکبر خودخواه را با دیگر هم کیشان متمایز میکند, نمودی ازعوامفریبی و شارلاتانیزم
سیاسی است که در تک تک افاضاتش موج میزند. از طرفی برای مجاهدان لیبرتی اشک تمساح میریزد,
از سویی اما آنها و هر هوادار مجاهدین و مقاومت
که در صدد پاسخگویی به اراجیفش باشد را "چماقدار رجوی" مینامد! اگر تا امروز
روش شناخته شده دستگاهها و مقامات امنیتی شاه و شیخ مبتنی بر تز سخیف رهبران ناصادق
و هواداران ناگاه بود, قصیم با دریدگی بی حد و حصر روی دست همه بلند شده وبی شرمانه
تمامیت یک مقاومت را آماج هرزه درایی های خود قرار داده است.
و
اما آن تحفه دیگر که ظاهرا طولانی شدن مبارزه محاسبات ایشان را به کلی به هم زده و ایشان را از انتظار
کشیدن بیش از این برای موج سواری احتمالی ناامید ساخته است, سخت برآشفته و جار میزند
که:" ای بابا ؛ ما فکر میکردیم که کار فقط ظرف شش ماه
تمام خواهد شد؛ ما اگر تا حالا چند تا "بلیط بخت آزمایی" بیشتر خریده بودیم,
سریعتر به آمال مان رسیده بودیم, به من چه که "تمام زندگی یک مجاهد خلق دریک کیسه
پلاستیکی جا میشه (تعبیر روحانی در مورد فدای بی چشم داشت مجاهدین) من دیگه طاقتم طاق
شده؛ بای بای مبارزه!". این آدم, که اگر خود را به مجاهدین و شورا نمی چسبا ند, از کمترین
شناخته شدگی مبارزاتی برخوردار
نمی بود, اراجیفی را در مورد "رهبری عقیدتی"
و "نوک پیکان تکامل" سرهم میکند, که قبل از هر چیز مبین فرومایگی و ذهن ولنگارش است و بی نیاز از هر گونه پاسخگویی.
مسلما
انگیزه همراهی اینگونه افراد و جریانات با مجاهدین جان برکفی که "از همه چیز خود
میگذرند تا خلق محروم ایران صاحب همه چیز شود" نمی توانسته ناشی از درک عمیقشان
به مسئولیت انسانی و عشق به توده های محروم بود باشد. سیر تاریخ بار دیگر نشان داد
که آنچه در محاسبات سیاسی این افراد از الویت بالا برخوردار بوده, همانا اکتساب نام
و نشان و رسیدن به جاه و مقام در معبری که خون فداکارترین انسانها در آن جاریست.
و اما آخرین سخن؛ تاریخچه
مجاهدین به روشنی نشان میدهد که این جریان از خاکستر کشنده ترین ضربات همیشه ققنوس
وار دوباره برخاسته و سرفراز به حیات تکاملی
خود ادامه داده است, همچون بذر مستعدی که هیچ زمستانی را یارای جلوگیری از رویش آن نیست, هنگامی که اولین پرتوهای حیاتبخش نور در
بهار زندگی بر آن بتابد.
گر
چه در این راه کاوه ها و سیاوشهای بیشمار در خون خود غلتیده اند و هزاران قهرمان خلق
حلاج وشان سر در راه آرمان انقلابی نهاده اند و حسرت تسلیم را در دل سیاه دشمن ضد بشر,
کاروان آزادی اما توفنده و پرتلاش به پیش می تازد.
اسفند
١٣٩٢
حسین
یعقوبی
از
"مرکز همگرایی مهاجران ایرانی" (اشتوتگارت – آلمان)